تا حالا شده احساس
کنی خون به مغزت نمیرسه؟ چه احساس بدیه... هرچقدر داری فکر
میکنی،مگه چیکار کردی که باعث شده الان تنها بشی... هیچی به ذهنت
نمیرسه... صورتت داغ بشه،احساس
گُر گرفتگی کنی و... الان من دقیقا همین
حس و دارم.. واقعا نمیدونم چیکار
کردم و الان باید چیکار کنم... میگن چوب خدا صدا
نداره،میگن از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری... خــــــــــــــــــــــدایــــــــــــــــــــــــا
به چه جرمی دارم چوب
بی صدا میخورم؟ چه گناهی کردم که
حالا دارم از این دستم پس میگیرم؟ همش تنهایی،همش
دوری،همش دلواپسی،همش... به جرم دوست داشتن؟به
جرم ناز خریدن؟!!! به جرم دوست داشتن
کسی که دوست نداره؟آره؟؟؟؟؟ کاش یه بچه بودم... یه بچه ی دو ساله... که همه ی غم و اندوهش
اینه که عروسک قشنگی که پشت ویترین مغازه هاست،تو دستای کوچیکش نیست...
نظرات شما عزیزان:
|
About
دعایت قبول شد مادربزرگ.... من(پیر)شدم... Archivesارديبهشت 1394اسفند 1393 مرداد 1393 خرداد 1393 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 AuthorsmozhganLinks
تفریحی
LinkDump
حمل ماینر از چین به ایران Categoriesکاربران آنلاين:
بازدیدها :
<-PollItems->
|